پس چرا …
افسوس.......
هوای دلم را گرم کردم
میدانم پرنده ها جای گرم می روند
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد . . .
هیچ میدانستی
زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .
هیچ چیز دلنشین تر از این نیستکه مدام نامت را صدا بزنم
با یک علامت سوال … “؟”
و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون ِدلــــم !؟
” دل ”
اتفاقی ترین اشتباه دنیاست !
بسته میشود آنجا که نباید ؛ کنده میشود از جایی که نباید . . .
” درد ” را از هر طرفش بخوانی درد است
دریغ از “درمان” که عکسش ” نامرد ” است . . .
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است
چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
سکوت همیشه معنی سکوت را ندارد ، گاهی سکوت یعنی :
س : ساعت های
ک : کسری
و : وجود
ت : تو !
بی سیگار که می شوم
اندکی ! فقط اندکی پول خرج می کنم و دوباره سیگار دارم . . .
اما جوانی ام ، کوه غرورم را خرج کرده ام ، هنوز تو را ندارم . . .
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
تنهایی یعنی….
این همه اغوش برات بازه
اماتوهمنو میخوای که بهت پشت کرده…..
هر کسی برای خودش خیابانی دارد…
کوچه ای…
کافی شاپی..
و شاید عطری…
که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!
خدایا!!
این بند دل آدم کجاست؟
که گاهی با
یک اسم
یا حضور یک نفر
و یا با یک لبخند "پاره" میشود...
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
دوست داشتن ؛ زبان ٬ زمان ٬ راه ٬ دلیل ٬ نشانه نمی خواهد !
دوست داشتن دل می خواهد و یک “من” می خواهد و یک “تو”…
هرزه می نامی دختری را که
تار مویی بیرون روسری دارد ،
یا سیگاری بدستــــــ . . .
یا دستی در دســـت عشــــق . . !
ولی من ،
هرزه تو را میخوانم !...!
که هر سخن بی اساسی ،
با ذهنت همبستر میشود ..
و افکاری این چنیـــن حرامزادهـ !
در دامنت می پروراند... !
زﻣﯿﻦ ﻧﻠﺮﺯ ... !
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﻣﻴﻠﺮﺯﺩ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻧﻚ ، ﺍﺯ دست داد میلرزد!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭘﺴﺮﻱ ﺍﺯ ﻓﻜﺮ ﺑﻴﻜﺎﺭﻱ ، ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺮﺯ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﺪ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻋﺮﻕ ﺷﺮﻡ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﺎﻧﻲ ﭘﺪﺭ ﻣﻴﻠﺮﺯﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﻱ مغازه ای ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻴﻠﺮﺯﺩ، ﻭﻗﺘﻲ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ مناسبت های ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﺍﺯ
ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻴﺮﻭﺩ!
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻴﻠﺮﺯﺩ !
ﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ که بر خود میلرزند!
ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﯿﺎ ﺯﻣﻴﻦ ...